سلام.سلام به خودم شما به خدا سلام به همه و سلام به تو.
سلام کیانا.
نمیدونم حالت خوبه یا نه.اما حال من خوبه.خوب خوب.
فکر کنم از آخرین پستی که واست گزاشتم حدود ۵ ۶ ماه میگزره.
خیلی اتفاقا افتاده.نمیدونم از کجا بگم و از کی بگم.
نمیدونم از تو بگم که گفتی مخوام آزاد باشم یا از خودم بگم که روی همه ی احساسم ایستادمو گفتم بزار آزاد باشه.
نمیدونم چرا یدفه یاد اینجا افتادمو اومدم اینجا.
شاید چون واسه اینه که ....... بگزریم.
راستی مهربون شنیدم میخوای از ایران بری... خوشحالم که تصمیمت رو گرفتی.
یادته میگفتم بیا با من بریم؟یادته میگفتم خودم میبرمت بهترین جاها؟
اما تو باور نکردی.
میخواستم ازت تشکر کنم که بهم یاد دادی آزادیو.هیچوقت این محبتت رو فراموش نمیکنم.تو با رفتنت خیلی چیزها یادم دادی.ممنونم ازت.
حالا من آزاد آزاد هستمو با یاد تو هرچند کم اما شادم.
تو هنوز ایران هستیو من تو این مدت ۳تا کشور رو رفتم.تو هنوز ایران هستیو من توی بهترین شرایط دارم زندگی میکنم.تو هنوز در فکر رفتنو من در حال سفر به کشورهای بعدی.
همه ی اینها رو مدیون تو هستم.تو با رفتنت با کوچیک کردنم شخصیتمو ساختی.ممنون.
تو هنوز به فکر رفتن به دانشگاه هند هستیو من به واسطه ی کارم کلی دوست در دانشگاهای مالزی و روسیه ترکیه و تاجیکستان و پاریس پیدا کردم.دوستانی که منو به واسط آزاد بودنم به واسطه ی اینکه تونستم زندگیشونو تغییر بدم منو دوست دارن نه چیز دیگه.
امیدوارم این سرآغازی باشه بری روزهای بهتر.
شاید یروز توی دانشگاه تو هم اومدمو اونموقع روی حرفایی که بهم زده بودی کمی فکر کردی.
این شروع دوباره رو به خودم و همه ی انسانهایی که آزادیو دوست دارن تبریک میگم.
غریبه بی غریبه!
حوصله ی لبهای نا آشنا را نـــــدارم
دیگر هیچ مزه ای دلچســـــب نخواهد بود
که من تمام حــــسّ چشایی ام را روی لبانش جا گذاشتم . . .
می خوام تو رو که باشی،جون بدی تا نمیرم
عزیز هم ترانه،تو واژه ها اسیرم
می خوام تو رو که باشی،تو دم دم نفسهام
تو لحظه های دردم،محکم بگیری دستام
می خوام تو رو که باشی،حتی اگه نباشم
حتی اگه تو رویات،خیال رفته باشم
می خوام تو رو که باشی،گم بشی تو وجودم
حتی وقتی نبودی،من عاشق تو بودم
از من بخواه که باشم،کم نیارم تو دستات
پرپر نشم تو حس ناز لطیف چشمات
از من بخواه که باشم،بودنی رنگ موندن
حست کنم تو رگهام،عین ترانه خوندن
از تو می خوام که باشی،باشی و باشه یاور
تو لحظه هام بمونی،تا دمدمای آخر
از تو می خوام که باشی،تا که ترانه باشم
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی
دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته ، بر درمانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را
همه هستی و رویایش را
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ای خوب
یک نفر هست که با تو
تک و تنها با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور
پراحساس و خیال است و سرور
مهربانم این بار یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی
با نگاهت رو قلبم نوشتی از عشق خبری نیست
قبل از اون از نگاهت خونده بودم تو چشمات حسی نیست
چشمای تو نه تنها با من ، با تمام دنیا بد بود
گر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!از کوچه های بی چراغ!از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!از این ترانه ی تار...مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که در نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!می ترسیدم - خدای نکرده ! -آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!اما آمدی!حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِهمیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!
دخترک تنها بود
دخترک بیمار بود
دخترک بی کَس بود
دخترک پای پیاده دخترک غمگین بود
پِی تنهایی و بی هم نفسی پِیِ یک راه فرار.... دخترک نالان بود
دخترک یار نداشت
دخترک یار میخواست دل غم خوار میخواست
توی یک شهر گناه دخترک زنجیر بود
دخترک فکر آزادی توی شبهاش بود